سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و چون روز نهروان به کشتگان خوارج گذشت فرمود : ] بدا به حال شما ، آن که شما را فریفته گرداند زیانتان رساند . [ او را گفتند اى امیر مؤمنان که آنان را فریفت ؟ فرمود : ] شیطان گمراه کننده و نفس‏هاى به بدى فرمان دهنده ، آنان را فریفته آرزوها ساخت و راه را براى نافرمانى‏شان بپرداخت ، به پیروز کردن‏شان وعده کرد و به آتششان درآورد . [نهج البلاغه]
فانوس 12

 ...قامتی بلند وپرهیبت ،باچشمانی بزرگ وسرخ ازخستگی زیاد واشک درراه خدا... ریش وسبیلی پرپشت ومردانه داشت... با وقارودلیروشجاع ومدیر ومدبروشجاع وآگاه ودانا،خاموش چون کوه سربه فلک کشیده...نترس وبی باک وجان بر کف درراه خدا واعتقادات مذهبیش بود... گونه هایش جای بوسه ها وروی زانو هاش وشانه هاش جای بازی وجولانگاه کودکانه ام بود چون زیاد نمی دیدمش ماهها خانه نمی آمد ... روزی برحسب اتفّاق چند مشت کودکانه بر پشتش زدم ودیدم احوالش دگرگون شد ولی به روی خودش نیاورد .مثل کسی که یک لحظه درد شدیدی تمام وجودش راگرفته باشد ...بعدها فهمیدم ازجای ترکشهایی که تازه برتن پاک این دلاوراثابت کرده بود،می زدم ...مرابغل کرد بوسید ونوازشم کرد وبه مادم گفت: وقت خواب این کوچولواست ببرتواتاقش بخوابد... آنشب من اشک حلقه زده درچشمان مادرم رابخوبی دیدم ،پرسیدم ولی اشک هایش را ازمن پنهان کرد وانکار... این مرد دلاورو خستگی ناپذیربعد ازچند روزاستراحت درمنزل درجبهه به دوستانش پیوست وبه آرزویش رسید ودیگر هیچوقت اورا ندیدم ...این مرد دلاور پدر بزرگوارم بود پیکر پاک پدرم درخاکهای گرم وتفتیده خوزستان مانده است . با مادرعزیزم درتنهایی سوختیم وساختیم وروزها وماهها وسالها روبدون پدر ،اما به یاد اوسپری کردیم .مادم معلم ومادربچه های مدرسه ومن بود... آنقدر چشم انتظارماند وسه ماه قبل دربیمارستان درحالی که جان به جان آفرین تسلیم میکرد، دستم را فشرد وگفت :پسرم بابات زنده است من دیشب درخواب دیدم خیلی خوشحال بود و...بدون اینکه حرفش تمام شوددرآغوشم جان باخت.واوهم مرادراین سختیها تنها گذاشت...بااینکه پیکر پاک پدرم وهمرزمانش هنوز درکربلای ایران(خوزستان) است یکی ازمسئولین نا آگاهانه گفته:«اگر به سوریه وخوزستان بطور همزمان حمله نظامی شود دفاع ازسوریه در اولویت است...». کاش پدرم وهمرزمانش زنده بودند آنها بهتر می توانستند تورا ازپشت میزی که نشستی ولایقش نیستی بردارند...این هم اظهار همدری یک مسئول با فرزندان شاهد...!کسی نیست به این آقا بگوید .آیا مجبوربودی؟بلد نیستی حرف بزنی ، سکوت کن !این بهترنیست؟ من قبول ندارم که گفته اند:«ازدل برود هرآن که ازدیده رود». وقتی بابام شهید شد مادرم 23سال بیشتر نداشت .ولی با خاطرات وعکس های پدرم عاشقانه زیست وعاشقانه تدریس کرد وعاشقانه ازدنیا رفت...این عید واسه من سیاهتراست .چون بهترین کسم را که هم پدرم بود وخواهروبرادرومادرومعلمم دردوران سخت نوجوانیم وزندگیم بود ازدست داده ام . تقدیم به فرزندان شاهد وهمه کسانی که مادرشان را ازدست داده اند.



نوشته شده توسط مهیارایرانی 91/12/29:: 3:0 عصر     |     () نظر